فرهنگ امروز/ مهدی محمدی: معمولاً «زمان» برای افراد کیفیتهای معرفتشناختی متفاوتی دارد. زمانِ کار متفاوت است از زمانِ فراغت، زمانی که سر کلاس درس بهسرمیبریم تفاوت معناداری با زمانی دارد که صرف دورهمیهای دوستانه میشود. به نظر میرسد مواجهه مستمر با زمان، متأثر از اهمیتی است که موقعیتهای گوناگون برای افراد دارد. اگر در موقعیت خوشایندی قرار داشته باشیم بهراحتی با گذر زمان کنار میآییم، اما در وضعیتهای ناخوشایند سنگینی وزن زمان بسیار آزاردهنده و کلافهکننده است. در این شرایط با وسواس هرچه بیشتر همه تلاشها معطوف به فرار از زمان میشود. هیچ انگاشتن لحظههایی از این دست یا قائلنشدن اصالت برای آن، تمهیدی است برای کنارآمدن و تحمل وضعیتهای دشوار و نامأموس؛ چه زمانهایی که بیهوده هدر میدهیم تا لحظه و دقیقه موعود فرارسد، چه ساعتهای ممتد و طولانی که به انتظار مینشینیم، چه روزهایی که بیشور و حال و بیتفاوت سپری میکنیم به قصد سررسیدن لحظه موردنظر. معمولاً زندگی اکثریت افراد مشمول همین تفاوتگذاریهای مهم زمانی است.
نکته آن است که «زمان»ها فینفسه تفاوت چندانی با هم ندارند. همهچیز بستگی به موقعیت افراد و درک متفاوت آنان از لحظهها و دقیقهها دارد. موقعیتهای مختلف بر نحوه استفاده از زمان تأثیر میگذارد. آنچه به زمانهای مختلف کیفیت جداگانه و متمایز میدهد نوعِ رابطه و نسبتی است که افراد با آن برقرار میکنند. البته این مسأله به هیچوجه محدود به سطوح فردی نیست و ممکن است کل ساختار جامعه را دربرگیرد. از قضا موضوع وقتی جدیتر و خطرناکتر میشود که ساختارهای اجتماعی فهم معرفتشناسانه از «زمان» را جذب و بازتولید کنند. چون اثرات آن حساس، پایدار و تعیینکنندهتر است. درک معرفتشناسانه از زمان، یعنی جستوجوی لحظه اصیل (لحظهای که «هنوز» منکشف نشده است)، یعنی تلاش برای صلح و آشتی دادن زمانمندیهای مختلف تاریخی به منظور بهنجارکردن امور و عادیسازی شرایط، یعنی فراهم کردن بسترها برای همزیستی صلحآمیز لحظههای «سنت» و دقیقههای «مدرن».
فاجعهگذار اندیشی
نظام معرفتشناختی ما دقیقاً تحت سیطره درک شلخته و بیاعتباری از زمان است. در این فضای عمیقاً معرفتشناختی، «زمان حال» و «اکنونیت تاریخی» واجد هیچ تشخصی نیست. «اکنون» دقیقهای است که باید از آن درگُذشت، باید از آن عبور کرد و چندان جدی نگرفتَش، چون هیچ مابه ازای تاریخی در گذشته (سنت) و آینده فرضی و محتمل(مدرنیته) ندارد. گویی ما در متن یک آشوب قرار داریم، در مرز بین این و آن، جایی میان نه آن و نه این!
با فراروایت جامعه مدرن ایران- که به غایت معرفتشناختی است- کم و بیش آشنا هستیم. ایران یک جامعه در حال توسعه یا یک جامعه در حال گذار از سنت به مدرنیته است. هسته مقوم و متصلب این گفتمان، «گذار» است. حال و اکنون دقیقهای است بین دو برهه متصور تاریخی؛ بین سنت و مدرنیته. بیدلیل نیست که همهچیز اطراف ما ناخوشایند است، از فرهنگ تا اقتصاد، از شهر تا محیط زیست. انگار همگی در کلاس درس کسلکنندهای حضور داریم و اتمام آن را انتظار میکشیم ولی هرگز کلاس پایان نمییابد. نه قادریم بدان دل ببندیم و نه راه خلاصی از آن میشناسیم. «گذاراندیشی» است که فاجعه میآفریند؛ فاجعهای که در حال زیستن آنیم.
عشق به سرنوشت
عدم مواجهه با لحظه حال به شکلگیری وضعیتی میانجامد که «نیچه» بدرستی نیهیلیسم مینامد. از دیدگاه نیچه، «نیهیلیسم عبارت است از انکار زندگی و جهان گذران بهنام حقایق جاودان و ثابت». نیچه مدرنیته را غلبه هیچانگاری (نیهیلیسم) میفهمد. بنابراین نظام فلسفی خود را علیه آن تدوین میکند. دو مفهومی که در این راه بیش از همه به کمک نیچه میآیند «عشق به سرنوشت» و «بازگشت جاودان» یا بازگشت ابدی هستند.
نیچه در عشق به سرنوشت یا عشق به تقدیر(amor fati)، بر «شادمانی حاصل از جریان تقدیر صحه میگذارد و آن را در تأیید زندگی میداند». زندگی مدرن به اندیشهای نیاز دارد که تأیید و تصدیق خود را امکانپذیر سازد و عشق به تقدیر چنین ظرفیتی میآفریند؛ «از این پس عشق من عبارت خواهد بود از عشق به سرنوشت».
نیچه همه توان فلسفی خود را بهکار میگیرد تا «رابطه فرد با زمان» را پروبلماتیک کند. مفهوم «بازگشت جاودان» نیچه پاسخی به مسأله «گذار» است. هدف نیچه برانگیختن انسان است تا به زندگی آری بگوید و از این طریق به آنچه هست تبدیل شود. این مهم از راه چیرگی بر «زمان» میسر میشود. نیچه میگوید: «همواره بر اساس قاعدهای عمل کن که بخواهی آن قاعده تا ابد بازگردد و رجعت کند». عمل بر طبق قاعدهای خاص مستلزم تعیین نسبت خود با زمان و چیرگی بر آن است.
ستایش «اکنون» و نفی «گذار»
زمان حال دقیقه یا بزنگاهی است که در آن گذشته و آینده با هم تلاقی میکنند. ارزش زمان حاضر هر لحظهاش که باشد، برابر با ارزشی است که زمان، در «گذشته»، «حال» و «آینده» دارد. پس در فلسفه نیچه «لحظه»، هماکنون است و هم گذشته. رابطه ترکیبی لحظه با خودش به منزله اکنون، گذشته و آینده است که نسبتش با سایر لحظهها را بنیان مینهد. نیچه با ایجاد اختلال در توالی سرراست گذشته، حال و آینده، زمان حال را به مثابه تنها لحظه اصیل مطرح میکند. در واقع ابعاد زمان را باید بهعنوان رویکرد شگرف لحظه تجربه کرد. آینده چیزی نیست جز توالی لحظه حال، توالی لحظهای که در حالِ تجربه کردن آن هستیم. اینگونه نیچه مهمترین دغدغه فلسفی خود یعنی «آشتی با زمان» را به میان میآورد.
معنای زندگی باید در خود زندگی دریافته شود و این جز در آشتی با زمان مقدور نیست. نیچه صراحتاً میگوید: «باید بتوانیم بازگشت جاودان تمام لحظات زندگی روزمره را بیقیدوشرط تأیید کنیم، زیرا درمییابیم که هر یک از این لحظات برای آنچه هستیم ضروری است».
مدرنیته با مطرح کردن خود بهعنوان پروژهای تاریخی و غایتمند، «گذار» را به مسأله بحرانی و از نظر جامعهشناختی آنومیک بدل کرد. غافل از اینکه گذار ویژگی درون ماندگار هر جامعهای است. تفکر غالب جامعه ایران تفکری است همبسته با مقولات گذار؛ تفکری از جنس غرب توسعهیافته، شرق توسعهنیافته، از جنس حرکت در خطوط طولی، از جنس انحطاط و عقبماندگی. پیامد قطعی این نوع از تفکر، دمزدن در هوای آسیبشناسی اجتماعی است؛ فهمیدن مسائل روزمره بهعنوان آسیب، احاله مسائل به تمهیداتی از جنس سیاستگذاری و تدبیر و برنامهریزی، غرزدنهای پیدرپی و در بدترین حالت «چون میگذرد غمی نیست». بیشک تنها مواجهه شجاعانه با وضعیت است که منجر به بهبود اوضاع میشود و برای این کار باید از لحظه حال و اصالت (تاریخی) آن شروع کرد.
با نیچه یاد میگیریم که راه رهیدن از این وضعیت، تعیین نسبت خود با زمان است. باید شهامت تأیید بازگشت جاودان «لحظه» را داشته باشیم. باید به واسطه آشتی با زمان، به زندگی آری بگوییم. آریگویی به زندگی، یعنی ستایش اکنون و اکنونهای آینده، یعنی نفی گذار.
منبع: روزنامه ایران
نظر شما